
ناگهان دریغ
آیینه تمام قدِ روبرو شکست ...
*حمید مصدق
آیینه تمام قدِ روبرو شکست ...
*حمید مصدق
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا ، چشمه حیات منم
اگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش کسان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوت پرواز پر و پات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک ، که دریای باصفات منم
نگفتمت که صفت های زشت بر تو نهند
که گم کنی که سر ِ چشمه صفات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سست کنند
که آتش و تپش و گرمی حیات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد، خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست
اگر خدا صفتی، دان که کدخدات منم