۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

دیوانگی


هر انسانی، به مقدار کمی دیوانگی نیاز دارد؛
وگرنه هیچگاه جرات نخواهد کرد، بند را پاره کرده و آزاد شود.

نیکوس کازانتزاکیس

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

دوست من آقای اسب

خوب نبود اگر سر من اینجوری بود و سر تو هم به شکل سر یک دلفین؟

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم


باز آمـــــدم باز آمدم از پیش آن یـــار آمـــــــدم
در من نگـــردر من نگر بهر تو غمخوار آمـدم
شاد آمدم شاد آمدم از جملــــــه آزاد آمـــــــــدم
چندین هـــزاران سال شد تا من به گفتار آمــدم
آن جا روم آنجا روم بالا بدم بـــــــــــــالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنــهار آمـدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شــــــدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتــــار آمــــــــدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکــم مختصــــر
آخــــر صدف من نیستم من در شهـــوار آمــدم
مولانا
--------------------------------------------------------------------
چقدر این "هزار" رو توی شعرها دوست دارم.
وقتی میگویند هزار، باور میکنی که یعنی خیلی زیاد.
هزار سال یعنی خیلی دور، ...
و ...
همین "خیلی دور" است که، خیلی دوست دارم.


۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

صورت یک زن

می دونم که خیلی کار ابتدایی هستش... ولی عیبی نداره... ببخشید اگر که مطلبی برای ضمیمه کردن به تصویر به ذهنم نمی رسه!

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

پایان کودکی


پایان کودکی زمانی فرا می رسد که دیگر هیچ چیز ما را شگفت زده نکند.
وقتی جهان آشنا بنظر رسید، وقتی کسی به بودن عادت کرد ...
او بزرگ شده است.
اوژن یونسکو
----------------------------------------------------------------