۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

کله پاچه


این دوست عزیز منه... مثل خودم کله پوک و بی غمه...
همینطور که می بینید خیلی افتخار کسب کرده و هنوز هم داره می تازه...
من درسهای زیادی ازش یاد گرفتم...
اون آدمها رو خیلی دوست داره... اینقدر زیاد که وقتی یکی از اونها رو می بینه از شدت ذوق بغلش می کنه و می چلونه و بعد گاز گازش می کنه (البته دندونهاش خیلی تمیزه و هیچکس در اثر هاری از دستش تا حالا که نمرده)
خدا نسلش رو از این زمین برنداره که اگر اون نباشه آدمها خیلی زیاد می شن... اینقدر زیاد که دیگه جایی برای من و دوستم باقی نمی مونه...
فردا قراره باهم بریم کله پاچه بخوریم...

۳ نظر:

  1. علی جان من میخواستم عکسمو اینجا تو بلاگ بچسبونم
    خودم میچسبوندم ، حتما یه دلیلی داشته که تا
    حالا این کارو نکرده بودم .
    ولی خوب جنابعالی ریختی بهم کل ماجرا رو .
    قرار فردا هم کنسله ،
    امروز زنگ زدن از آشناهای دور
    دعوت کردن ، فردا باید برم شهرستان
    آش نذری بپزیم باگوشت تازه ...
    برای تو هم یه کاسه میارم .
    (:

    پیام اخلاقی - مرامی :
    داداش ما هرچی درس بلدیم از شما یاد گرفتیم .

    پیام پزشکی :
    کزاز از طریق گاز منتقل نمیشه ...
    اون یه چیزه دیگه اس .
    ِD:

    پاسخحذف
  2. پیام پزشکی رو گرفتم و کزار رو به هاری تغییر دادم...

    پاسخحذف